
ده راز آشباریا
.png)
.png)
درباره کتاب ۱۰ راز آشباریا
داستان ۱۰ راز آشباریا دربارۀ مردی به نام کهشاد کندرو است که رئیس یک شرکت غولپیکر شده و بسیار از این موفقیت خوشحال است. او در سرزمینی ناشناخته و گمشده زندگی میکند به نام آشباریا. کهشاد کندرو میخواهد قواعد موفقیتش را برای همۀ کسانی که در سرزمینهای دیگر زندگی میکنند بیان کند و رموز طلایی آن را به اشتراک بگذارد. شرکتی که او در آن رئیس شده چلوجلو نام دارد. مدیر آنجا نیز آقای چلوجلوی بزرگ است، همو که رازهای کمپانی غولپیکرش را به کهشاد کندرو یاد داده است.
شما در این کتاب هم با مسیر پیشرفت جناب کندرو آشنا میشوید و هم با گوشهای از دانش سرزمین پیشرفتۀ آشباریا. داستان کهشاد از آنجایی آغاز شد که پس از مدتی کار در یک روزنامه، مدیر کندذهن آنجا او را با تیپا بیرون انداخت به این دلیل که روزنامه را به خاک سیاه نشانده بود و مردم تنها برای سبزی پیچاندن و زیرانداز بچه از آن استفاده میکردند. حقیقتاً که او اگر کندذهن نبود باید آن همه استعداد و نبوغ جناب کهشاد کندرو را کشف میکرد! او بعد از مدتها که کیف پولش تار عنکبوت بسته بود یک نیازمندی در روزنامه دید که فردی سطح پایین برای کار در شرکتی به نام چلوجلو میخواستند. البته خیالتان راحت باشد جناب داستان ما آدم نخبهای بود و اصلاً در نیازمندیها دنبال کار نمیگشت این اتفاقی بود وگرنه که او باید مینشست تا دیگران برای درخواست کار به سراغش بروند.
برای خواندن راز موفقیت کهشاد کندرو، ادامۀ داستان را بخوانید و با ۱۰ اصل طلایی کار او آشنا شوید.
بخشی از کتاب ۱۰ راز آشباریا
«حوالی ظهر به پارک رسیدم. هوا گرم بود. بوی باقالی پختۀ دستفروشها و روغن سوختۀ مغازۀ ساندویچی میزد زیر دماغ آدم. مردم مثل همیشه مشغول پرسهزدن و صحبتکردن در محوطۀ پارک بودند. بعضیها هم مراقب بچههایشان بودند که در اسباببازیها خرابکاری نکنند. کمی دور و برم را نگاه کردم. هیچ خبر خاصی نبود. با خودم گفتم شاید برنامهشان هنوز شروع نشده است. پس درحالیکه سعی میکردم، عادی و مثل انسانهای متشخص رفتار کنم، شروع به گشتزدن در ساحل کردم.»
